دیگرنمی گویم....
چهارشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۴، ۰۴:۲۳ ب.ظ
دیگرنمی گویم کجایی!!دیگرنمی گویم بس است این غم؛جدایی
دیگرازاین پس بعدمن،بی من رهایی،دیگرنمی گیرم سراغی ازتوگاهی
دیگرنمی خواهم دراشغال توباشم،دیگرنمی خواهم به دنبال توباشم
دیگرنمی خواهم پی فال توباشم،دیگرنمی خواهم دراحوال توباشم
دیگرندانم،این جهانم،آسمانم،آری شدست اجباری نظم روزگارم
دیگرندانم،من خزانم،درگمانم،آری شدست تکراری نظم روزگارم
دیگربریدست این غم محزون امانم،دیگرازاین پس نمان اندرکنارم
دیگررهی سوی توهمراه دلم نیست،دیگرازاین پس تو نمان اندرکنارم
دیگرقلم گوید بس است(شهرزاد)بس کن،دیوانه ترک خانه گو بامن سفرکن
دیگردلم گوید:ازاین پس ساده سرکن،دیگربه عالم ننگرودیوانه سرکن
شاعر:ملیکاشمشیریان
۹۴/۰۷/۲۹
عباس و مشک پاره پاره اش
علی اصغر و گلوی به خون نشسته اش
علی اکبر و سیمای پیغمبریش
حر و آزادگی اش
دوباره جهان به غم نشسته است
محرم است...